دو کزارش از خانواده
ها؛ وقتی نام های
روی دیوار را شمردم
١۵٣٢ نفر بودند
نامها
روی کاغذ بر
ديوار نصب شده
بود وقتی آنها
را شمردم 1532 نفر
بودند...
خواهر گريانی
می گفت: نصف شب
خواب بوديم که
به خانه
ريختند و
دوبرادرم را
که 20 و 35 ساله بودند
با خود بردند...
عده ای از مردم
را که شب ها در پشت
بام ها شعار می
دادند، دستگیر
کرده اند. تعدادی
را هم دراثر
بوق زدن گرفتند.
يکشنبه
ساعت 10 صبح
مقابل
دادسرای
انقلاب تهران
بودم تا گمشده
ام را پيدا
کنم. جمعی از
خانواده های
بازداشت
شدگان روزها و
هفته های اخير
در ورودی در
دادسرا تجمع
کرده بودند و
در پی اعلام
اسامی
فرزندانشان
اجازه ورود به
دادسرا را
گرفته بودند
اما عده بسيار
زيادی در سمت
ديگر خيابان
در پياده رو در
حالتی سردرگم
و نگران منتظر
اسامی تازه
بودند.
نامها روی
کاغذ بر ديوار
نصب شده بود
وقتی آنها را
شمردم 1532 نفر
بودند. کنار
چند ليست
نوشته بود
"جديد" و زير
آن يادداشت
شده بود که
تکليف اين
افراد 15 روز
ديگر معلوم می
شود. تعدادی
از مادرها می
گفتند فرزند
ما 15 روز پيش
دستگير شده، 15
روز ديگر هم
بايد صبر کنيم؟
به چه جرمی
اين بچه های
کم سن وسال
بايد اين همه
وقت در زندان
باشند؟ اين
ليست به
روزهای قبل
تعلق داشت و
همه در انتظار
ليست روز
يکشنبه بودند
تا نامی از
فرزند خود به
دست بيآورند.
روند کار
حکومت ددمنش
اين گونه است
که بازداشت
شدگان را در
نقاط
نامعلومی
مورد بازجويی
و شکنجه قرار
می دهد و پس از
طی مراحلي،
آنها را به
اوين منتقل می
کند و درصورت
تمايلش،
بازداشتی ها
يا
بازجويانشان
به خانه تلفن
می زنند و به
خانواده ها
گفته می شود
که فلان روز
بيآييد
دادسرای
انقلاب اما روزهای
زيادی روبروی
دادسرا
سرگردانيم و
بعد از آن
روزهای
طولانی
انتظار در
مقابل اوين، تا
کی ميلشان
بکشد و تحويل
دهند و مشخصاً
نيت شان اذيت
و آزار
خانواده هاست.
با مردم که
حرف می زدم
اکثراً عنوان
می کردند:"بچه
ما بی گناهه،
فقط لباس سبز
تنش بوده،
ندونسته لباس
سياه پوشيده
بوده، مردم که
فرار کردند تو
کوچه ما،
بسيجيا بچه من
رو قاطی اونا
با خودشون بردند،
پسر من شب
رفته بود
زباله بذاره
سر کوچه که...."
اما همين ها
نفرت و
بيزاريشان را
از رژيم ابراز
می کردند و
فقط معدودی می
گفتند که بچه
ها بعداز
آزادی سرشان
به سنگ می خورد
و دست از پا
خطا نمی کنند.
خواهر گريانی
می گفت: نصف شب
خواب بوديم که
به خانه
ريختند و دوبرادرم
را که 20 و 35 ساله
بودند با خود
بردند وقتی
پدرم سوال
پيچشان کرد،
گفتند يکی از
همسايه ها لو
داده. پدری می
گفت اگه بدونيم
کدوم يک از
نيروها
فرزندمون رو
دستگير کردن
خيلی مهمه چون
معلوم ميشه
کجا بردنش؛ مثلاً
کهريزک،
مامازن،
رودهن، بومهن
و جاهايی را
نام می برد که
همه با تعجب
نگاهش می
کردند. اين
همه زندان
موقت به تازگی
سبز شده اند؟!
تاريخ
دستگيری
تعدادی از 23 تا
29خرداد بود و
عده بسياری
بعداز
سخنرانی
خامنه اي، در
روز شنبه 30
خرداد دستگير
شده بودند و
در طول هفته
به تناوب
بازداشتها
ادامه داشته.
روز چهارشنبه
در راهپيمايی
بهارستان،
پنج شنبه در
حرکت به طرف
مرقد خميني،
شنبه شب تعداد
ديگری و يکشنبه
در تظاهرات
اطراف مسجد
قبا. عده ای از
الله
اکبرگويان
شبانه نيز
بازداشت شده اند.
تعدادی هم
دراثر بوق
زدن.
حدود ساعت 12
ليست های
جديدی به
ديوار زده شد
که گمشده ام
آنجا نبود.
ديدم مردم دور
جوان حدوداً 20
ساله ای جمع
شده اند. می
گفت:"سه
روزپيش آزاد شدم
و الآن برای
برادرم اومدم.
کفشام سبز بود
که گرفتنم.
بندهای7-8-240-249
اوين خيلی
وحشتناکه، با
چشم بند
بازجويی می
کنند و کتک می
زنند. سر خيليها
رو کچل می
کنند. اينهايی
که خالکوبی
دارند بدتر می
زنند. بچه
هايی که با
سنگ دستگير
شدن جرمشون
سنگين تره.
همه بندها
سياسی هستند.
اتاقها 30
نفرست ولی ما 90
نفر بوديم و
اين همه شب
نشسته می
خوابيديم. هر
کی رو برده
باشند کهريزک
خلاصيش با
خداست و..."
دوشنبه 8 تير
ساعت 5 رفتم
جلوی اوين تا
مرحله بعدی
کار را ببينم.
وقتی به درد
دل مردم گوش
می دادم دلم
می لرزيد. همه
يک فيش حقوقی
و يک چک100 ميليون
ريالی يا همين
مبلغ به اضافه
يک جواز کار
را به عنوان
وثيقه گذاشته
اند و روزهای
زياديست که
جلوی در می
نشينند و منتظرند.
زنی می گفت تا
ديشب تا ساعت 3
صبح آزاد می
کردند با دانه
های تسبيحم که
می شمردم تا
آن موقع 170 نفر
شدند. دختری
می گفت برادرم
کارمند ساده و
محجوبی است
واقعاً چرا
بايد دستگير
شود؟ گفتم جزء
ستاد موسوی
نبوده؟ گفت
نه، ولی فرض
که باشه مگه
خودشون
صلاحيتش رو
تأييد
نکردند؟
زنی
گفت پسر من
بسيجی است
اشتباه شده،
کارتش را
آورديم،
گرفتند و
بردند داخل
اوين اما روزهاست
که اينجا
منتظريم.
متوجه چند
جوان شدم که
هفته قبل آزاد
شده بودند و
برای همبستگی
آمده بودند.
آنها می گفتند:
- پاسدارا می
گفتن اشک رهبر
رو درآوردين
حالا همچين می
زنيم تا
اشکتون
دربيآد.
- خيلی چيزها
ياد گرفتيم و
از با تجربه
ها آموختيم
چطوری ادامه
بديم.
- بچه هايی که
از بازجويی
برمی گشتن
بهشون می گفتن
حکمتون اعدامه.
- کتک زدند،
شوک دادند، آب
خيلی کم می
دادند، غذا
بيشتر وقتها
نون خالی بود.
- يک پسر زيبای 17
ساله بود که
پاسدارا بهش
می گفتن گلزار
خوشگله. يک
بار بردنش
بازجويی و ما
شنيديم با
فرياد می گفتن
شلوارت رو بکش
پايين. يکی
اون شيشه
نوشابه رو
بيآره....
- من اصلاً رأی
ندادم چون 18
سالم نشده ولی
آوردنم اينجا.
هميشه چشمبند
داشتيم به جز
توی دستشويی.
درب
بزرگ اوين
گاهی باز می
شد و تعدادی
را متصل به هم
به داخل می
بردند.
درب
بزرگ باز شد
بچه ها تک تک
يا دو تا دو تا
بيرون می
آمدند. بعضی
ها به سختی
راه می رفتند،
بعضی ها با دو
پايين می
آمدند و بعضی
برای ما که
پايين پله ها
بوديم بوسه می
فرستادند.
يك
شنبه 7 تير،
دادكاه
انقلاب
با خواهرم به
خيابان معلم
رفتيم، برخى
از خانواده ها
كنار هم نشسته
و برخى نيز
ايستاده و با
هم صحبت مى
كردند. قيافه
ها نگران و ناراحت
بود. هيج كدام
از آينده عزيز
دستگير شده
خود اطلاعى
نداشتند. تا
اينكه هر كدام
به شكلى از
وضعيت همسر،
پدر، مادر،
خواهر، برادر
و يا فرزند
خود مطلع شده
بودند. برخى
آنقدر جلوى
بادگان ها،
كلانترى ها،
زندان ها و ...
اين در و آن در
زده بودند تا
بالاخره خبرى از
عزيز خود
يافته و حالا
خبردار شده
اند كه براى
اطلاع از زمان
آزادى عزيز
خود و گذاشتن
وثيقه بايستى
به جلوى
دادگاه
انقلاب
بيايند و در
انتظار
بمانند تا
شايد نام
زندانى خود را
در ميان ليست
اسامى
زندانيان كه
هر روزه بر
روى ديوار نصب
مى شود،
بيابند. ما هم
تمامى ليست ها
را دوباره
خوانديم با
اينكه مى
دانستيم كه
ليست ها جديد
نيست ولى
گفتيم شايد
ليست ها تغيير
كرده باشد و
نام زندانى ما
نيز در ميان
اسامى باشد.
گفتند نزديك
ظهر قرار است
ليست جديدى
اعلام كنند
همه با خشم و
ناراحتى
بسيار ولى
اميدوار به
آينده منتظر
بودند. ابتدا
هر يك از
گفتگوی با
ديگرى ابا
داشت ولى بس
از مدتى همه
با هم آنقدر
احساس نزديكى
مى كرديم گويى
سال ها همديكر
را مى شناسيم
با هم درد دل
مى کرديم از
تظاهرات مى
گفتيم، از
همبستكى مردم
با هم مى
گفتيم از
شعاردادن هاى
روى بام ها مى
گفتيم، از
بزرك شدن
فرزندان مان
مى گفتيم. به
هم روحيه مى
داديم و واقعا
بيشتر
خانواده ها
اين احساس را
داشتند كه
فرزندشان در
اين گير و دار
بزرك شده و
تجربه كسب
كرده اند.
خيلى ها مى
گفتند كه
اساسا ما
اينها را قبول
نداريم ولى
براى اينكه
احمدى نزاد
سركار نيايد
به موسوى راى
داديم و
نميدانيم آيا
واقعا با مردم
همراه است و
يا اينكه او
هم با حكومت
سازش مى كند.
برخى مى گفتند
تا به حال كه
خوب ايستاده و
كوتاه نيامده
و اميدواريم كه
همجنان با
مردم باشد تا
لااقل خون
هايى كه ريخته
است بايمال
نشود.
ساعت 11 شد ولى
هنوز از ليست
جديد خبرى
نبود همه در
دل و برخى
بلندتر مى
گفتند مگر بچه
هاى ما و خود
ما جه مى
خواستيم كه
اين بلا را
سرمان آوردند.
ساعت نزديك 12
بود كه ليست
جديدى را كه
شامل 4 برك A4
بود آوردند.
همه به سمت
ليست ها يورش
برده تا بتوانند
اسامى را
بخوانند. يكى
فرياد مى زد
ليست ها را
بالا بزنيد تا
همه بتوانند
بخوانند همه
تحمل شان طاق
شده بود و نمى
خواستند حتى
جند لحظه را
نيز از دست
بدهند ولى بس
از زمان
كوتاهى همه
متوجه شدند كه
اسامى همان
هايى است كه
صبح در داخل
دادگاه اعلام
كرده بودند و
جديد نيست. به
خواهرم گفتم
بيا ليست
اسامى
زندانيانى را
كه به روى
ديوار است
بشمريم تا
ببينيم جه
تعداد زندانى
در اين ليست
ها وجود دارد.
تمام اسامى را
شمرديم با احتمال
خطاى جشم،
حدود 1532 نفر مى
شدند. يكى مى
كفت: 14000 نفر را
دستگير كرده
اند. از اسامى
زندانيانى كه
اعلام شده بود
تعداد 223 نفر
بودند كه در
ليست جداگانه
اى نوشته شده
بود " جديد" و
كنار آن نوشته
بودند " به علت
ناقصى برونده
15 روز ديكر
مراجعه كنيد".
خانواده هايى
كه مراجعه مى
كردند و نام
زندانى خود را
در اين ليست
مى ديدند
بسيار خشمكين
و عصبانى مى
شدند، برخى
نيز فقط به
صرف اينكه
بالاخره نام
عزيز خود را
زنده يافته
اند خوشحال مى
شدند ولى
نگران بودند
كه ناقصى
برونده يعنى
جه؟ مگر اينها
برونده اى
دارند كه نقص برونده
داشته باشند.
مگر اينها
جرمى مرتكب شده
اند؟ آنها را
يا در خيابان
گرفته بودند،
يا در كوجه ها
به دام
انداخته و
برخى را از
محل كارشان
بيرون كشيده و
به بازداشت
گاه هاى موقت
برده بودند.
برخى از اين
بازداشت گاه
ها شامل: بليس
امنيت تهران،
آگاهى شاپور،
ارك، كلانترى
137 گيشا،
كهريزك، و در
نهايت زندان
اوين بود. مى
گفتند آگاهى
شابور و
كهريزك
بدجورى بجه ها
را مى زنند.
آنهايى را كه
به اوين برده
اند وضعيت شان
بهتر است.
اوينى كه هميشه
لرزه بر اندام
ها مى انداخت
حالا آنقدر عادى
شده بود كه
همه به راحتى
از آن نام مى
بردند. خيلى
ها مى گفتند
ما انقلاب
كرديم كه
زندان نداشته
باشيم حال به
جاى يك يا دو
زندان، هزاران
زندان ايجاد
كرده اند.
زندان هايى كه
هيج كس نامى
از آنها نمى
داند ولى
بايستى نام و
آدرس تمامى
اين زندان ها
را بيدا كنيم.
خيلى ها مى
كفتند كه بجه
هاى ما كه
جرمى مرتكب نشده
اند مگر چى
كار كردن كه
اين بلارو
سرشون آوردن؟
بسيارى از
اونها تا بحال
بايشان به دادگاه
انقلاب و دم
زندان ها باز
نشده بود.
حالا درد
اونايى رو كه
سال ها دم در
زندان ها
بودند درك مى
كنيم. يكى مى
گفت يعنى
عزيزان ما
حالا زندانى
سياسى شده
اند، ما فكر
مى کرديم كه
زندانى سياسى
جيز عجيب و
غريبى است. حال
فهميديم كه هر
كسى حرف حق مى
زند، حاكمان
از سر ترس
اونهارو را
زندانى مى
كنند و اونها
زندانى سياسى
مى شوند.
روز قبل من
حضور نداشتم
ولى شنيدم كه
خانواده ها و
به خصوص مادران
به دليل
اعتراض به عدم
اطلاع از
آزادى فرزندانشان
وسط خيابان
معلم نشسته و
راه ماشين ها
را بسته
بودند. ولى
امروز خلوت تر
بود چون اسامى
برخى را براى
آزادى اعلام
كرده بودند. براى
آزادى هر فرد
زندانى
بايستى وثيقه
گذاشت، حتى
اگر در يك
خانواده جند
نفر زندانى
داشته باشند
بايستى به
همان تعداد
وثيقه گذاشت
كه شامل فيش
حقوقى كارمند
رسمى و يا
جواز كسب
10ميليون
تومان كفالت
است كه در
صورت دستگيرى
مجدد اين مبلغ
بايستى
برداخت شود.
دوشنبه 8 تير،
زندان اوين
عصر بود كه به
آنجا رسيديم.
هنوز همه
خانواده ها
نيامده بودند.
زمان كه مى
گذشت تعداد
خانواده ها
بيشتر مى شدند.
شايد 2 الى 3
هزار نفر مى
شدند. عصر جند
نفر را تك تك و
با فاصله آزاد
كردند. ولى
بيشتر زندانيان
را نزديك غروب
كه هوا تاريك
مى شد آزاد مى كردند.
ماشين ها از
جلوى خانواده
ها رد مى شدند
و برخى ابراز
ناراحتى كرده
و برخى با
تعجب جمعيت را
نگاه مى
كردند. شايد
گمان نمى
كردند كه
واقعاَ اين
همه دستگيرى
داشته ايم.
هوا كه به
تاريكى نزديك
مى شد كم كم و
به فاصله هاى
كوتاهى درب
هاى زندان باز
مى شد. همه در
تب و تاب
بودند.
آيا امروز زندانى
ما آزاد مى
شود؟
آنها در جه
وضعيتى
هستند؟
سالم هستند؟
مى توانند راه
بروند؟
سرو وضعشان
جطورى است؟
لاغر شده اند؟
روحيه شان
جطورى است؟
هر بار كه در
زندان باز مى
شود، خانواده
ها به سمت بله
ها هجوم مى
آورند ولى
مأموران نمى
گذارند از بله
ها بالا بروند
جون از
بزرگراه
يادگار ديد
دارد و
رهگذران متوجه
سيل جمعيت
خواهند شد.
همه جيز را مى
خواهند بى سرو
صدا برگزار
كنند وقتى در
كوچك يا بزرك
زندان اوين
باز ميشد همه
نفس ها در
سينه حبس مى
شد كه شايد
زندانى خود را
ببينند امروز
اسامى آزادى 250
نفر را اعلام
كرده بودند.
اغلب
زندانيان كه
از زندان آزاد
مى شدند نمى توانستند
راحت راه
بروند. هر كسى
بيرون مى آمد
خانواده ها به
سمت او هجوم
مى بردند و از
زندانى خود
سوال مى
كردند. مى
برسيدند با
شما جطورى
رفتار كردند.
برخى مى گفتند
اينجا زياد
كتك مان نمى
زدند، كتك ها
را قبلا خورده
بوديم. البته
برخى را
شنيديم كه
شكنجه هم مى كردند.
ولى بازجويى
هاى خيلى
طولانى و بدى
داشتيم. دايم
ما را تحت
فشار قرار مى
دادند و از ما
جيزاى مى
خواستند
اعتراف كنيم
كه اصلا نمى
دانستيم جيست.
مدام ما را
تهديد مى
كردند و مى
گفتند كه
اعتراف كنيد
كه شما را
كشورهاى
خارجى تحريك
كرده اند از
آنها دستور
گرفته ايد و
به تظاهرات
رفتيد. ما هر
جه مى گفتيم
ما فقط براى
گرفتن راى مان
به خيابان ها
رفتيم و اعتراض
كرديم باز
آنها ما را
مورد اذيت و
آزار قرار مى
دادند كه دروغ
نگوييد شما
جاسوس و عامل
بيگانه هستيد.
برخوردها
متفاوت بود
برخى با جهره
مهربان با ما
وارد صحبت مى
شدند و برخى
با جهره خشن.
ولى ساعت هاى
طولانى ما را
جشم بند زده
به روى
زانوهايمان
نگه مى داشتند
و حق نداشتيم
كه سرمان را
بالا كنيم.
بسيارى از
زندانيان كه
مى آمدند مى
لنگيدند،
برخى به گفته
خانواده شان
بسيار لاغر
شده و جشم هاى
گود رفته اى
داشتند، ولى
اغلب شان روحيه
خوبى داشتند
گويى زياد
احساس بدى
نداشتند. برخى
كه از بله هاى
زندان بايين
مى آمدند دست
هايشان را
براى جمعيت
تكان مى دادند
و همه دلشان
مى خواست كه
برايشان هورا
بكشند و كف بزنند.
جه كسى فكر مى
كرد اين جوان
هايى كه فكر
مى كنند همه
فكر و ذكرشان
ظاهرشان است اينقدر
با اعتماد به
نفس از زندان
اوين بيرون بيايند.
خانواده ها
همه به دور
زندانى خود
حلقه مى زدند
و او را غرق
بوسه مى كردند
و اشك شوق مى
ريختند. يك
احساس
خوشحالى
مشتركى ميان
همه بود. هر
زندانى كه مى
آمد همه دلشان
مى خواست او
را در بغل
بكيرند و
ببوسند.
يكى از كسانى
كه سن اش
بيشتر بود به
جوان ترها مى
گفت: سى سال
بيش ما براى
كسب آزادى
انقلاب كرديم،
مردم درهاى
همين زندان را
باز كردند و زندانيان
را آزاد كردند
و به روى دست
بيرون آوردند.
جندى نگذشت كه
بسيارى از
آنها را در
سال هاى 60 الى 67
به جوخه هاى
اعدام بستند و
يا به دار
آويختند. حالا
فرزندان ما را
به همين زندان
انداخته اند و
تصور مى كنند
كه با زور و سرنيزه
مى توان صداى
مردم را خفه
كرد. زياد دور نيست
زمانى كه همه
اين حاكمان
زورگو به دست
و باى مردم
بيافتند و به
درك واصل شوند.